نوعوسی به داماد گفت:راستی چه کسی ماه اول ازدواج عروس ها ودامادها را ماه
عسل نامیده است؟
داماد خندیدوگفت:این ماه ماه غسل است که یک دیوانه نقطه ان را ندیده وبه آن ماه
عسل نام گذارده ودیگران از اون احمق کورکورانه پیروی کردند!!!!!!!!!!!!
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد کهنه قالی می خرم دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف و سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست ای خدا شاکر شدم از زندگیت
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می خرید؟
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢِ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ، ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿ ﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺍﻟﻤﺎﺱ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﯾﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺭﺍ ﺳﭙﺮﯾﮑﺮﺩ…
… ﭘﺲ ﺍﺯ۱۵ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻩﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ ، ﻭﻗﺘﯽﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﻭ ﻣﯿ ﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ .ﺣﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺩﯾﺪ... فکر می کنی چی بود ؟
خوب معلومه . ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿ بود .
ﻧﮑﻨﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮبود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ﺑﺎﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺨﯿﻠﺖﻗﻮﯾﻪ!!!
از کوفی عنان (دبیر کل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل) پرسیدند: بهترین خاطره ی شما از دوران تحصیل چه بود؟
او جواب داد: «روزی معلم علوم ما وارد کلاس شد و برگه ی سفید رنگی را به تخته سیاه چسباند. در وسط آن لکهای با جوهر سیاه نمایان بود.»
معلم از شاگردان پرسید: «بچه ها در این برگه چه می بینید؟»
همه جواب دادند: «یک لکه سیاه آقا.»
معلم با چهره ای اندیشمندانه لحظاتی در مقابل تخته کلاس راه رفت و سپس با دست خود به اطراف لکه سیاه اشاره کرد و گفت: «بچه های عزیز چرا این همه سفیدی اطراف لکه سیاه را ندیدید؟»
کوفی عنان می گوید: «از آن روز تلاش کردم اول سفیدی (خوبیها، نکات مثبت، روشنایی ها و…) را بنگرم.»
هیچ وقت نباید به اجبار خندید !
گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد ...
لبخـــــند بعد از گریه ؛
از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره ... !
روزی مجـنون از سجاده شخصـی عبور کرد...
مـرد نمـاز را شکسـت و گفت : مـردک !!!
در حـال راز و نیاز با خـدا بودم تو چـگونه این رشـته را بـریدی !!!
مجنون گـفت : عاشـق بنـده ای هستـم و تو را نـدیـدم ، چگـونه تو عاشـق
خـدایی و مـرا دیـدی؟!.
یه توپ دارم قلقلیه.
.
.
.
.
.
.
.
آخه عزیزِ من
هم
سنو سالای تو دارن اورانیوم غنی میکنن!!! اونوقت تو اومدی این پایین ببینی
توپه چه رنگیه؟! :| آیا دانستن رنگ توپ کار درستی است؟!! حالا مثلا بگم
سرخ و سفید و آبیه مشکلاتت حل میشه؟!!واست نون و آب میشه؟!! به خودت
بیـــا.... :|
میخوای نظر بدی بده
سلام
میدونی امشب چی ذهنمو مشغول کرده ؟
به نظر شما چرا ماها همیشه میخواییم نظر خودمون رو به دیگران تحمیل کنیم ؟
حتی وقتی میدوونیم که فکرمون نادرسته میخواییم به زور پاش وایسیم؟
یاچرا عده ای دنبال عیب دیگرانند؟.وخود را فراموش کرده اند
من خیلیا رو دیدم که به خاطر این عقیده مجبور شده از آرزوهاشون دست بکشن.
واقعا چرا؟؟؟
یا چرا ما نمیتونیم انتقادپذیر باشییم؟
یا چرا خیلی ها چشم دیدن خوشبختی دیگران رو ندارند؟
چرا همه فقط از غم ویاس ونا امیدی حرف میزنن؟
چرا هیشکی نمیتونی اون خوشبختی که خودش داره رو درک کنه؟
چرا خیلی به فکر حرف مردمن؟
و خیلی چراهای دیگه که امشب بهشون فکر میکنم و جوابی واسشون ندارم..چرا من خوابم نمیبره اخه چرا؟؟؟
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد مظلومیت خاصی دارد.. باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او !
در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد.. نه پروبال ریخته اش ..
خواب آمد توچشمم شب خوش!!!!!
دائما دوست داریم که برگردیم به زمان کودکی
هیچ فکر کردید چرا؟؟
شاید به خاطر صفاو صمیمیتی که بینمان بود
گذشتی که بعد ازدعواهایمان داشتیم
فراموشی بدیها و زود آشتی کردمان
حالا که امکان برگشتن نیست چه کنیم
شاید امکان نداشته باشد که از نظر جسمانی زمان رابه عقب برگردانیم و کودک شویم
ولی از نظر اخلاقی که می توان برگشت و دوباره کودک شد
اگر آن موقع با دوستمان حرفمان میشد بعد ازچند لحظه فراموش میکردیم ودوباره میشدیم دوستان صمیمی سابق
حال هم بیایم فراموش کنیم اختلافاتمان را و مهر و محبت را جایگزین قهر و کنیه کنیم مثل زمان کودکی
و دوباره در دلهایمان بذرمهر بکاریم و محبت درو کنیم.........
افرادی که با ما هم عقیده هستند ، به ما آرامش میدهند
و افرادی که مخالف با عقیده ی ما هستند، به ما دانش!!
آدمی برای لذت بردن از زندگی به آرامش نیاز دارد
و برای چگونه زندگی کردن به دانش
برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون براین ، باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت .
مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست ! باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها ...
این یک اصل غیرقابل تردید است...
کسانی که دائماً از شرافت حرف می زنند...
ازآن بویی نبرده اند...
میخواستم از غربت بگویم اما دیدم با که؟
میخواستم شکوه از بی وفایی کنم اما کسی نمیفهمید وفا چیست...
میخواستم از دردم ناله کنم اما ندانستم از کجا بگویم...
میخواستم تنهایی را فریاد بزنم اما کسی صدایم را نمیشنید...
خواستم بگویم چرا غمگینم؛ بغضم نگذاشت پس دم فرو بستم...
وقتی هم خدارا خواستم فریاد بزنم به حرمت تمام ناگفته هایم سکوت کردم و بی صدا ماندم...
خدا قول نداده
آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،
خدا روزای بی غصه و شا د یهای بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول
نداده،
خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول
نداده،
خدا قول نداده که رنج ، که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی،
خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،
قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل
آلود و عمیق نباشن،
قول داده،
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
خدا روزی روزانه استراحت بعد از کار سخت، کمک تو کارها و عشق
جاودان رو قول داده،
عجب روزی میشه اون روز،
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند ...! گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که : زود فراموش می شود خوبی هایشان ....
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
دکتر زمین را معاینه کرد....
گفت :ریه هاش پر است. از هوای منفی ذهن ادم ها!!!!
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این کوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در
را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به
همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده
بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر
نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع
شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر
و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این
موضوع را پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین
فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر
بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی
مفصلی داد .
مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و
میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون
این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !
چه فایده از اینهمه اندرز
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران
ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما
عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت :
اما من که می دانم او چه کسی است...!
به صد یلدا الهی زنده باشی / انار وسیب وانگورخورده باشی
اگریلدای دیگرمن نباشم، تو باشی وتو باشی وتو باشی
پیشاپیش یلدات مبارک
مهم نیست هندونه ی شب یلدات شیرین نباشه
یا انارات ترش از آب دراد
یا کدو تنبلی که بار میذاری بیمزه بشه
یا چند تا از گردوهایی که می شکونی پوک باشه
مهم اینه که کسی داری که یلدا رو بهت تبریک بگه
زندگی ما را عادت داده تا برای هر کاری وقت خاصی را کنار بگذاریم
وقتی برای کار کردن اختصاص میدهیم و زمان مشخصی را برای استراحت و تفریح. وقتی برای خرید داریم و زمانی را برای خوابیدن تعیین میکنیم.
ما از زمانی که وقتشناس شدیم و قدر و ارزش وقت و زمان را درک کردیم، به یک استاد تقسیم زمان تبدیل شدیم. از صبح تا شب دایم به ساعت نگاه میکنیم تا مبادا وقت مناسب را از دست بدهیم.
در حقیقت ما برای چیزهایی که میخواهیم وقت میگذاریم و برای چیزهایی که برایمان جذاب و خواستنی نیست وقت اختصاص نمیدهیم. خوب دقت کنید: "اگر چیزی را در زندگی نخواهیم برایش وقت کنار نمیگذاریم."
و این اصل مهمی است که همه آدمها به خوبی از آن آگاهاند.بنابراین اگر فرزندتان با التماس از شما میخواهد زمان بیشتری با او باشید و شما با بیحوصلگی شانه بالا میاندازید و میگویید وقت ندارم،
در حقیقت به او پیام میدهید که برایش اهمیتی قایل نیستید! همینطور اگر همسرتان از شما میخواهد زمان بیشتری در کنارش باشید و شما دایم به ساعت خیره میشوید و میگویید تمام وقتتان پر است، خیلی ساده به او پیام میدهید که سهمی از وقت خود برای او کنار نگذاشتهاید و چیزهای مهمتری را به او ترجیح میدهید! اما این ظاهر کار است و در حقیقت بخش عمده اوقات مفید ما را افکار پریشان و نگرانیهای رنگ و وارنگی به خود اختصاص میدهند که نه احساس خوبی به ما منتقل میکنند و نه فایدهای برای ما دارند. ولی انگار چیزی نامریی و غیرقابل توصیف ما را وادار میسازد تا وقت ارزشمند خود را که میتوانیم برای همسر و فرزند و عزیزان خویش کنار بگذاریم، به این افکار و نگرانیهای مزاحم و بیفایده ببخشیم.
گویی نگران بودن و دلشوره داشتن و پرداختن به افکار و احساسات منفی یک کار و فعالیت واجب و دایمی است که باید حتما در طول روز، زمانهای خاصی را برای آنها کنار بگذاریم.اما همه ما میتوانیم با یک ترفند ساده به راحتی از دست افکار ناخواسته و ناراحتکننده راحت شویم و وقت بیشتری برای آرامش و رفاه خود و عزیزانمان کنار بگذاریم و این ترفند ساده و طلایی اختصاص زمانی خارج از محدوده 24 ساعت شبانهروز برای افکار و احساسات منفی و ناخوشایند است.