پلاک 1136

داستانی.اجتماعی.تفریحی و...

پلاک 1136

داستانی.اجتماعی.تفریحی و...

ادما


 

کلا آدما چند دسته اند.

)بقیه ی دستشون که هیچی(

دو دسته شون رو می خوام بگم.

 

دسته اول افرادی اند که دقیقا رفتار تابع سینوس رو از 0 تا پی دنبال می کنن.

این افراد رو از دور که ببینی به هیچ وجه نمی تونی بهشون 1% هم فکر کنی.

ولی وقتی خیلی اتفاقی باهاشون برخورد داشته باشی و یه کم نزدیکشون بشی می فهمی چقدر خوبند.

تا یه جایی اینطوری پیش میری.

خوب بودنشون باعث می شه که خیلی زودتر از حد معمول بهشون نزدیک بشی.

ولی دقیقا وقتی که رابطه تون به نقطه اوج می رسه دقیقا یه قدم دیگه که برداری به طرفشون،

می افتی تو سراشیبی تابع و خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی طرف دچار دل زدگیت می کنه.

هیچ وقت نمی تونی بفهمی که کی باید متوقف بشی که تو اوج رابطه بمونی.

 

 

 

دسته دوم افرادی اند که مهم نیست از دور چه جوری به نظر می رسند

ولی تا بهشون نزدیک نشی اوج عظمت شون رو نمی تونی درک کنی.

این جور افراد رو می شه به تابع y=x تشبیه کرد.

این جور افراد انتها ندارند.

یعنی تا بی نهایت می تونی باهاشون پیش بری.می تونند تو رو تا اوج ببرند.

 

برعکس افراد دسته ی اول همیشه می تونی روشون حساب کنی.

هرچقدر که جلو تر بری بیشتر به خودشون وابسته ات می کنند.

تا جایی که حس می کنی دیگه نمی تونی جلوتر بری چون بزرگی روحشون تو رو درگیر می کنه.

از این دسته افراد خیلی کم اند.

افرادی که از یه جایی به بعد می ترسی از نبودنشون

اشک عشق

قطره؛ دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!

قطره عبور کرد و گذشت

قطره پشت سر گذاشت

قطره ایستاد و منجمد شد

قطره روان شد و راه افتاد

قطره از دست داد و به آسمان رفت
 


و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
 


تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!

خدا قطره را به دریا رساند

قطره طعم دریا را چشید

طعم دریا شدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت : پس من آن را می خواهم

بزرگ ترین را، و بی نهایت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!

و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد

اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت

آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت

قطره از قلب عاشق عبور کرد!

و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :

 

 


حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!