-
ذکاوت
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 14:09
پیرمردی تنها در سرزمین سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسر عزیزم. من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این...
-
رسم جالب
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 19:21
چه رسم جالبی است !!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت … صداقتت را میگذارند پای سادگیت … سکوتت را میگذارند پای نفهمیت … نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت … و وفاداریت را پای بی کسیت … و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!! .آدمها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت...
-
آرامش و دانش
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 08:01
افرادی که با ما هم عقیده هستند ، به ما آرامش میدهند و افرادی که مخالف با عقیده ی ما هستند، به ما دانش !! آدمی برای لذت بردن از زندگی به آرامش نیاز دارد و برای چگونه زندگی کردن به دانش
-
ادب
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 07:43
برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون براین ، باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت . مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست ! باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها ...
-
شرافت...
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 07:01
-
شرافت...
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 17:58
این یک اصل غیرقابل تردید است... کسانی که دائماً از شرافت حرف می زنند... ازآن بویی نبرده اند...
-
فریاد بی صدا
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 16:41
میخواستم از غربت بگویم اما دیدم با که؟ میخواستم شکوه از بی وفایی کنم اما کسی نمیفهمید وفا چیست... میخواستم از دردم ناله کنم اما ندانستم از کجا بگویم... میخواستم تنهایی را فریاد بزنم اما کسی صدایم را نمیشنید... خواستم بگویم چرا غمگینم؛ بغضم نگذاشت پس دم فرو بستم... وقتی هم خدارا خواستم فریاد بزنم به حرمت تمام ناگفته...
-
جاذبه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 17:50
جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد و جاذبه زمین ، سیب را . فرقی نمیکند؛ سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ، خدا...
-
ساده که میشوی
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 15:55
ساده که میشوی همه چیز خوب میشود خودت غمت مشکلت غصه ات آدمهای اطرافت حتی دشمنت همیشه لبخند بر لب داری
-
تاثیر حرف در عمل
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 12:31
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید. چون اونا زیباترین رویاها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند، چیزهایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید! همیشه به قدرت کلمات فکر کنید. چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره. پس همیشه مثبت فکر کنید و بالاتر از اون، کر بشید هر وقت کسی خواست به...
-
قول خدا "
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 19:07
خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ، قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ، خدا روزای بی غصه و شا د یهای بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده، خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده، خدا قول نداده که رنج ، که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی، خدا جاده های آسون و...
-
ادم های خوب
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 18:56
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند ...! به خاطر : سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ، اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان ! گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که : زود فراموش می شود خوبی هایشان ....
-
انسان به دنبال
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1392 15:14
آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است، هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند، یکی به دنبال دوستی است دیگری در پی عشق. یکی مراد می جوید و یکی مرید. یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی، یکی هم قطعه ای اسباب بازی! به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم بدون آرزوی یافتن آن...
-
هوای منفی ذهن ادم ها!!!!
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 16:06
سرفه و تنگی نفس امان زمین را بریده بود!!!!! دکتر زمین را معاینه کرد.... گفت :ریه هاش پر است. از هوای منفی ذهن ادم ها!!!!
-
عیدتون پیشاپیش مبارک
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 08:28
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز جهان بی ما بسی بودست و باشد برادر جز نکونامی...
-
صدای پای بهار
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 10:38
بو ی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار …
-
حـرف های یـواشکی با خـدا
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 18:54
گفتم: خستهام. گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::. گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره. گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::. گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم. گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16)...
-
داستان کوتاه یک مشت شکلات
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 16:43
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی...
-
هرگز فکر نکنید دیگران احمقند
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 15:58
عتیقهفروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را...
-
ذسته گلی برای مادر
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 19:22
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟ دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد...
-
تفاوت ادم ها
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 19:24
آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند آدم های بزرگ درد دیگران را دارند آدم های متوسط درد خودشان را دارند آدم های کوچک بی دردند آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند آدم های کوچک عظمت خود را در...
-
داستان کوتاه و جالب (شانس)
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 19:10
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد. باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم...
-
چه کسی در را برویم باز میکند
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 15:36
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :...
-
حادثه
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 13:45
بنام خدایی که آسمانی را میگریاند تا گلی را بخنداند خدایا شکر: کلاغ و طوطی هر دو زشت آفریده شده اند،طوطی اعتراض کرد و زیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا،امروز طوطی در قفس است و کلاغ آزاد... پس بگیم خدایا راضی هستیم به رضایت پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه آن نشوی هیچگاه به خدا نگو چرا... گاهی گمان نمی...
-
ســــلیمان و مورچه عاشق
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 16:34
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی...
-
آنکه شنید ، آنکه نشنید
جمعه 29 دیماه سال 1391 11:39
چه فایده از اینهمه اندرز مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است... به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی...
-
سخن
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:33
شکسپیر میگه ... من همیشه خوشحالم، می دانید چرا ؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است ... پس به زندگی ات عشق بورز ... ... خوشحال باش ... و لبخند بزن ... فقط برای خودت زندگی کن و ... قبل از اینکه صحبت کنی ،گوش کن قبل از اینکه بنویسی، فکر کن قبل از اینکه خرج کنی...
-
اسکندر مقدونی و داستان سنگ قبرها
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 16:13
سکندرمقدونی ، هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستان عبور می کرد از مشاهده سنگ قبرها بشدت متعجب شد. پیرمردی که آنجا بود را خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند؟ و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی او را نوشته بود و همه عدد ها بین یک تا ده بود....
-
وعـده ی پــوچ
شنبه 16 دیماه سال 1391 16:45
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد . هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد . از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم . پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند . نگهبان ذوق...
-
من، تو، او
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 15:19
*من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم* *تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی* *او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا* *من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم* *تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود* *او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت* *معلم گفته بود انشا بنویسید*...