پلاک 1136

داستانی.اجتماعی.تفریحی و...

پلاک 1136

داستانی.اجتماعی.تفریحی و...

هرگز فکر نکنید دیگران احمقند

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست.

نظرات 3 + ارسال نظر
پرپری جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ http://parpari1996.blogfa.com

مهسا جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ http://tabassom64.persianblog.ir

شادی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

هر چــﮧ بـےوفایــے کرد .. بـﮧ دلـפֿوشے بودنش با פֿود گفتمـ ـ ..

ایـטּ نیـز بگذرد ..!

لعنتـ ـ بـﮧ مـטּ ....

کـﮧ حتــے یـکـ ـ بار با פֿودْ نگفْتمـ ـ ،

او نیـز بگذرد ...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد