آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند
آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند
آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در
را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به
همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده
بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر
نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع
شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر
و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم .
شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این
موضوع را پیش خودش نگه داشت .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین
فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر
بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی
مفصلی داد .
مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و
میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون
این همون کسیه که در را برویم باز میکنه !