میخواستم از غربت بگویم اما دیدم با که؟
میخواستم شکوه از بی وفایی کنم اما کسی نمیفهمید وفا چیست...
میخواستم از دردم ناله کنم اما ندانستم از کجا بگویم...
میخواستم تنهایی را فریاد بزنم اما کسی صدایم را نمیشنید...
خواستم بگویم چرا غمگینم؛ بغضم نگذاشت پس دم فرو بستم...
وقتی هم خدارا خواستم فریاد بزنم به حرمت تمام ناگفته هایم سکوت کردم و بی صدا ماندم...
خدا قول نداده
آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،
قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،
خدا روزای بی غصه و شا د یهای بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول
نداده،
خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول
نداده،
خدا قول نداده که رنج ، که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی،
خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،
قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل
آلود و عمیق نباشن،
قول داده،
ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
خدا روزی روزانه استراحت بعد از کار سخت، کمک تو کارها و عشق
جاودان رو قول داده،
عجب روزی میشه اون روز،
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند ...! گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که : زود فراموش می شود خوبی هایشان ....
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
دکتر زمین را معاینه کرد....
گفت :ریه هاش پر است. از هوای منفی ذهن ادم ها!!!!