سلام این پیامو امروز تو یکی از وبلاگا دیدم منم بهش عمل کردم.. این پیام مال من نیست ولی بخونیدش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20روز دیگه معجزش رو میبینی.
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
هانیه
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ
با اضطراب و دلهره اما دوان دوان.امد دلم بدیدن تو خوب مهربان.در دستم یک چمدان شعر و دلخوشی.از سمت تو قشنگ ترین خنده جهان.بعد چقدر فاصله و مثل کودکان.حالا رسیده ایم بهم مثل دوستان.وا میکنیم سفره دل رابرای هم.با سبزی و صداقت و تکه ای نان.یک استکان چای بریز...وای نه.امروز با همیم یکی نه دو استکان.از ان همیشه ها که نمیدیمت بگو.از ان عبور تیره و تکراری زمان.دلگیر میرسد صبحی چهره ات.ای اشک گریه های تو بیکران.تکیه بزن بمن و خوب گریه کن.بگذار تا سبک شوداندوه اسمان.دنیای افتابی ما را گرفته اند.این ابرهای امده از سمت نا گهان.این ابرها که باعث دلتنگی تواند.با باد میروند از این شهر بی گمان.چایی دوباره سرد شد وچشم های من.غرق اند در نگاه قشنگ تو همچنان.........
خانوووووووم…. شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
…
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شد و کنار ضریح نشست
زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…
امــــا… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!
خوشبحال کودک دستفروش.خداکه ارزوی مارو براورده نکرد هیچ.به یه چیزایی هم که دلخوش بودیم اونم هم داره میگیره..... ناشکری نمی کنم اما میگن قسمت .... اخه این قسمت چیه که همیشه باید اشکمو دربیاره!!!!!11 تاکی باید منتظر قسمت خوب باشیم
اخی... واقعا راست میگی. چی میشد اگه کم به این چیزا فکر میکردیم...
بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست …
زیبا بود...
۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸.
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞
۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓
۞سلام دوست عزیز . آپم و منتظر حضورت . بیا و با نظراتت خوشحالم کن.
۞•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓۩▬►♥•۩▓۩▬►♥*•۩▓
۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
۞*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸.
نه اصلا هم خرافات نیستش آقا علی
آدمی که بخواد بره ، میره
داد نمیزنه که من دارم میرم !!!
آدمی که رفتنش رو داد میزنه ...
نمیخواد بره
داد میزنه که نذارن بره ...!!!
مرسی که ب وبم سرزدید،وبتون واقعا خوشگله
خوب پس تو هم شماره10هستی
هرچیزی و که بیشتر از همه میخوای 3بار تکرارکن ،بعد نوشته زیر و بخون :
بسم الله الرحمن الرحیم
لاحول وقوة الا بالله العلی العظیم
آمین
این پیام رو به 9 نفر بفرست ، آرزوت برآورده میشه ، باور نمیکردم ولی ولی واقعا برآورده میشه
پاک کنی یا نفرستی ..... ممکنه آرزوت برآورده نشه
الان ساعت و نگاه کن ، دقیقا 9 دقیقه بعد یه اتفاقی میافته که خوشحالت میکنه
واقعا به چه نکته مهمی اشاره کردیا
" دل♥ "
تنهــــا عضــــوی اســــت کــــه ,
بــــا " نگــــاه " لمــــس می شــــود .......!
کــدام عاشق تر بودیم ؟
من که بخاطر عشق دنیایم جهنم شــد …
یا آدم که بهشتش دنـیا شد …...
یـادِمان بـاشَد :
وَقـتی کَـسی را بـه خُودمـان وابَسـته کَـردیم ،
دَر بَـرابرَش مَـسئـولیـم ...
دَر برابَـر اَشک هـایَش ..
شِـکَسـتن غُـرورَش ..
لَحـظه هـای شِکَـستَـنَش دَر تَـنهـایی وَ لَـحظـه های بـی قراریَـش ...
وَ اَگر یـادِمان بـرَوَد ،
دَر جایـی دیگـر سَرنـوشت یـادِمان خـواهَد آوَرد ...
وَ ایـن بار مـا خُود فَـراموش خـواهیـم شُد .....
----------------------------------------------
سلام دوست خوبم [لبخند]
هر دو وبم آپه بیای خوشحال میشم
کاش خدا ارزوی منم براورده میکرد
من٬تو را جاودانه خواهم کرد
برای من خواهی بود
برای همیشه
شکهایت را باور نکن
و
هیچگاه به باورهایت شک نکن
تو
قبله گاه روز و شب
من
خواهی بود.....
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت...
وقـتـی یـه آدمـی تـرکـت کـرد و رفـت..
حـتـی اگـه تـمـام زنـدگـیـت پـُر بـاشـه از ردِ پـاش..
بـایـد بـذاری بـره...
اگـه دلـش بـاهـات بـود، هـیـچ قـدرتـی نـمـی تـونـسـت وادارش کـنـه بـه رفـتـن !
دیگر صاف راه نمی روم
مهم نیست بگویند؛ سالم نیست
مهم این است که تو می دانی غم نبودنت
کمرم را شکست
سلام مثل همیشه نامبر وان ... خیلی زیبا بود ...
هرکه باران باشد
روی چشم همه پنجره ها جا دارد
دلمــ بهانـه اتـــ رآ مے گیــرد
چقـَدر امـروز حس میکنمـ نبودنتـــ رآ...
صدایتــــ در گوشمـ مے پیچد
و مـטּ بے اختیـــار میگویمـ :" جـآنَمــ ؟؟ مرآ صِـدا کردے؟؟
salam doste gerami
shoma ba etfekhar link shodi
lotfan zod be zod sar bezanidd
mamnonam
سلام
وبت خیلی نایسه
خوشحال میشم بم سر بزنی
مر30
ــراے اینــ ـ کـه
هنـ ـ ـوز بــ ـه تــ ـ ـو فکـر مےکنـم
هنـ ـ ـوز نگـ ـ ـرانـتـ مےشـوم
هنـ ـ ـوز دلتنگـت مےشـوم و
هنـ ـ ـوز ♥دوسـتـتـ ـ ـ♥ دارم
از خــ ـ ودم متـــنـفّـ ـ ـرم !!
سلام این پیامو امروز تو یکی از وبلاگا دیدم منم بهش عمل کردم.. این پیام مال من نیست ولی بخونیدش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20روز دیگه معجزش رو میبینی.
این روزها…”بغض” دارم!
“گریه” دارم!
تــــــــا دلت بخواهـــــــد…
“آه” دارم…!
ولی “بازیگر”خوبی شده ام…
“میــــــ خنــــــــدم”
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!
با اضطراب و دلهره اما دوان دوان.امد دلم بدیدن تو خوب مهربان.در دستم یک چمدان شعر و دلخوشی.از سمت تو قشنگ ترین خنده جهان.بعد چقدر فاصله و مثل کودکان.حالا رسیده ایم بهم مثل دوستان.وا میکنیم سفره دل رابرای هم.با سبزی و صداقت و تکه ای نان.یک استکان چای بریز...وای نه.امروز با همیم یکی نه دو استکان.از ان همیشه ها که نمیدیمت بگو.از ان عبور تیره و تکراری زمان.دلگیر میرسد صبحی چهره ات.ای اشک گریه های تو بیکران.تکیه بزن بمن و خوب گریه کن.بگذار تا سبک شوداندوه اسمان.دنیای افتابی ما را گرفته اند.این ابرهای امده از سمت نا گهان.این ابرها که باعث دلتنگی تواند.با باد میروند از این شهر بی گمان.چایی دوباره سرد شد وچشم های من.غرق اند در نگاه قشنگ تو همچنان.........
زندگی آنقدر طولانی نیست
که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت..
شــک نکــــن ...!
" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,
" گذشتــــه ام " جلویــــش زانــو بزنــــد ...!
قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را بســــوزانم ...!
برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود ,
آنـــقـــدر خوشبخت می کنــــم کـــــه ,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت "لعنـــت " بفـــرستـی
خانوووووووم…. شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
…
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد… وارد حرم شد و کنار ضریح نشست
زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…
امــــا… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!
خوشبحال کودک دستفروش.خداکه ارزوی مارو براورده نکرد هیچ.به یه چیزایی هم که دلخوش بودیم اونم هم داره میگیره..... ناشکری نمی کنم اما میگن قسمت .... اخه این قسمت چیه که همیشه باید اشکمو دربیاره!!!!!11 تاکی باید منتظر قسمت خوب باشیم
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ،
میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ،
میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ،
و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم