خانمی توی یک اتوبوس شلوغ ایستاده بود ودستشو به میله بالاسرش گرفته بودکه نیفته.
درهمین موقع یک پسر شیطون به اوگفت :خانم چراشکمت اینقدر بادکرده؟
خانم حامله گفت:بادنکرده توی شکمم یک بچه است.پسربچه به اون خانم گفت:
دوستش داری؟ خانم حامله گفت:
دوستش دارم. پسر بچه گفت:پس چرا اونو قورتش دادی؟!!!
عالی بود به منم یه سری بزن
migam link shodiaaaa manam be link
واسه این که قدر دنیایو که خدا بهش داده بهتر بدونه پسرم
قربونت مامان که هیچ کی تو دنیای مادی منو نه ماه این ور اون ور نمیبره
چه وب نازی داری
سلام خیلی باحال بود!!!!!!
دمت داغغغغغغغغغغغ!
سلام پلاک ۱۱۳۶
چند وقتی به دنیای مجازی دسترسی نداشتم .سپاس برای حضور مفیدو ارزشمندت. از مطالبی که انتخاب میکنی و برامون به اشتراک میگذاری لذت میبریم.
ممنونم برای فکر زیبات
ممنون. نظر لطفته !!
بازم سر بزن , خوشحال میشم.
فقط یادگاری یادت نشه
من زنگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از مردها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
واه واه